با تو نیستم تو نخوان با خودم زمزمه میکنم
من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام
فقط کمی تو را کم اورده ام
یادت هست؟ میگفتم در سرودن تو ناتوانم؟ واژه کم می اورم برای گفتن دوستت دارمها؟
حالا تـــمــــــــام واژه ها در گلویم صف کشیده اند
با این همه واژه چه کنم؟ تکلیف اینهمه حرف نگفته چه می شود؟
باید حرفهایم را مچاله کنم و بر گرده باد بیاندازم باید خوب باشم
من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام
فقط کمی بی حوصله ام آسمان روی سرم سنگینی میکند روزهایم کش امده
هر چه خودم را به کوچه بی خیالی میزنم باز سر از کوچه دلتنگی در میاورم
روزها تمام ابرهای اندوه در چشمان منند ولی نمی بارند
چون من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام
و
آه
و بازم آه
خسته شدم از این همه آه شبها تمام آه ها در سینه منند
ان قدر سوزناک هستند که می توانم با این همه آه دنیا را خاکستر کنم اما حیف که قول داده ام
من خوبم ....من آرامم.....فقط کمی دلواپسم کاش قول گرفته بودم از تو
برای کسی از ته دل نخندیمی ترسم مثل من عاشق خنده هایت شود
حال و روزش شود این... تو که نمی مانی برایش آنوقت مثل من باید
آرام باشد .....خوب باشد..... قول داده باشد
بیچاره..
نظرات شما عزیزان: